نيايشی زيبا از امام سجاد (ع)
الهي
دردهايي هست كه نمي توان گفت
و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست
الهي
اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت
و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد
و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند
الهي
پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست
دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد
قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود
الهي
تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد
تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست
و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود
الهي
قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي
و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.
الهي
با اين همه باكي نيست
زيرا من همچو تويي دارم
تويي كه همانندي نداري
رحمتت را هيچ مرزي نيست
اي تو خالق دعا و مالك امین"
خدایا کمکم کن تا درهایی که بسویم میگشایی ندانسته نبندم
و کمکم کن تادرهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم.
الهی آمین
خدایا!!
دستم خالیست،ودلم غرق آرزو....
یاباقدرت بیکرانت دستانم راتوانا ساز
یادلم رااز آرزوهای دست نیافتنی خالی کن...
حرفای نگفتنی ات را شب برای خدابنویس،
چون راه آسمان خلوت است...
بی ثمرترین روز ما روزیست که درآن نخندیده باشیم....
اذان صبح آواییست که همگان آن را میشنوند
اما،آنهایی که اهل قیامتند به پامیخیزند...
رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش
با این همه گناه ولیکن خدا ببخش
شاید دلت گرفته از این توبه های سست
اینبار چندمین ولی آخر بیا ببخش
ای مهربان عرش نشین ای همیشه خوب
این بنده ی به خاکِ غم افتاده را ببخش
شاید چنان بدم که نمیخواهی ای عزیز!
از جرمهام بگذری ، اما چرا؟ببخش
حالا تو هستی و من و تصمیم آخرت
یا غرق کن درون عذابم...و یا ببخش
کوه گناه خالص و خوبی همه ریا
رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش
بسم الله الرحمن الرحیم
دلم مے خواهد آرام صدایت کنم:
"اللهم یا شاهد کل نجوے"
و بگـــــویم تو خود آرامـــشے
و من خود خود بیقرار...
خدایا!
خرابت میشوم
مرا هر گــــونه که می خـــواهی بســاز...
"الهــــی و ربـــــی من لــــی غیرک"
ای خدایی که به من نزدیکی
خبر از دلهره هایم داری ؟
خبر از چک چک آرام صدایم داری؟
ای خدایی که پر از احساسی
چینی روح مرا بند بزن
تو که در عرش بلند
تکیه بر تخت حکومت داری
تو که دنیا همه از پشت نگاهت پیداست
تو که ذوق و هنرت را به سرم می باری
و مرا با همه ی رنجش جان می خواهی
چینی روح مرا بند بزن
ای خدایی که خبر از دل خشکیده و تارم داری
و تو خود می دانی
که نزدیک بهار است و زمان سبزی
به همین فصل قشنگ
به همین همهمه های پرشوق و پر رنگ
به همین عطر گل و شادی این بلبل ها
تو به دستان پر از لطف خودت
چینی روح مرا بند بزن.....