مولایم سلام
دمی که مرا به سویت خواندی ،مهربانیت مجنونم کرد ،ودمی که مرا از خود برانی خداکند که نیاید...
از زندگیم تنها لحظاتی رازیسته ام که باتو بوده ام ودعا کن نیاید لحظاتی برکه بی تو بگذرد ....
دعا کن تاآن دم یارای گام برداشتن داشته باشم که در مسیر تو باشم ولحظه ای که بیراهه رفتم خدا کند که نیاید ....
عشق راتنها زمانی تجربه کردم که اشکهایم رابه پای توریختم و کورباد دیده گانم اگر برغیر تو اشک بریزد ....
هر غم که بردلم هجوم آورد تو محرم شنیدنش بودی ونفرین بردلم اگردرمان غم هایش رااز غیر تو بجوید ...
دریغ برعمری که حاصلش غفلت از تو بود ودعا کن برمن عمری نگذرد که حاصلش غفلت و بی خبری از تو باشد ....
نوای «یامهدی»تنها نامی ست که در زیستنم بر من خوش است ونفرین باد برمن اگر غیراز این نام ،نام دیگری راخوش دارم ....
مولای من از تو می خواهیم دعا کن آن لحظه که بار سفر می بندیم ،کوله بارمان از محبت تو واهل بیت تو تهی نباشد و خداکند پرونده عملمان را سبزینگی امضای تو به انتها برساند ......آمین ...
یکی از علمای وارسته و برجسته ی نجف به کربلای معلّی مشرّف می شود و در حرم مطهّر حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام به محضر حضرت مهدی أرواحنا فداه شرف یاب می گردد.
امام زمان علیه السّلام به او می فرمایند:
«فلانی، ببین این جا که (در کنار ضریح جدّ غریبم و زیرگنبد طلای آن) دعا مستجاب است. مردم به فکر من نیستند و برای فرج من دعا نمی کنند.»
سپس آن حضرت تصرّف ولایی می فرمایند و آن عالِم ربّانی خواسته های مردم را می شنود که هر کدام برای حوایج خصوصی خود دعا می کنند. امام علیه السّلام می فرمایند:
«شنیدی؟! حتّی یک نفر از این زائرین نگفت: خدایا، فرج مهدی را برسان!»1
۲. مجله ی موعود ش۱۳، مقاله ی آقای هاشمی ن
هر بار برای تو نوشتم :
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!
جواب امام زمان:
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی
در خندههای صبحدم نیمه ماه مبارک، یک میلاد نهفته بود، که دامن دامن زیبایی و حُسن به بشریت ارزانی داشت و همه ما را بر سفره احسانش مهمانِ کرامت او ساخت، تا از مائده معنویتی خدایی بهرهمند شویم.امروز هم، پس از گذشت هزار و چهارصد سال، شادی و شعفی را که با تولدش در خانه علی و فاطمه(علیه السلام) پدید آمد، میتوان حس کرد فاطمه(سلام الله علیها)، دریای پیوسته به رسالت بود و علی(علیه السلام) مسندنشینِ امامت، وقتی این دو دریا به هم پیوست، غواص آفرینش از تلاقی این دو دریا، «گوهر حُسن» به چنگ آورد، لؤلؤ سبز این دو دریا، «حسنبن علی(علیه السلام)» بود.
سلام بر غریب بقیع!
سلام بر او که با عصمت و طهارت فاطمى، در خاک غریبانه بقیع آرمیده است و آفتاب و ماهتاب، تنها سنگ مزار اویند و سایبان خستگى هاى تربتش، تنها، بال کبوترانى است که روز و شب بر آن خاک بوسه مى زنند!
سلام بر پاره هاى جگری که از گلوى جگرپاره هستى فرو ریخت . و کربلا، همان لحظه در خویش آغاز شد؛ همان جایى که مهربانى بى همتاى حسن بن على علیه السلام روبه روى یک جفت چشم خیانت کار، پرپر مى زد و سینه اش در اقیانوس زهر، غوطه ور بود؛ همان جایى که ذره ذره هاى روح امامت، چون تل خاکستر در تشت فرو مى ریخت و زنى دست در دست ابلیس، پشیمانى گاه و بى گاهش را دست به سر مى کرد.
*بسم الله الرحمن الرحیم*
یه وقتایی که دلم چشه صاب خونه رو دور میبینه
حالا یواشکی بگم ، با صاب خونه دعوام میشه و بیرونش می کنم
و میدونم که اون بیرون نمیره و همون طرفا سر ِ پیچ ِ حبل ورید یه گوشه ای ایستاده
و
داره نگام میکنه و خلاصه بگم هوای این مستاجر ِ ... رو داره
همون دله میگیره و این سر هوای نوشتن میکنه ولی همون دله ها ! پشتشو میکنه جفت پا محکم میکوبه رو زمین
که ن م ی ن و ی س م ! حالا هرچی التماس و اشک و آه و گریه که بیا جون ِ مادرت بنویسا همه ی کلمه ها بغض
میشن میمونن که این دل ِ ما زیادی لوس تشریف داره و شبیه ِ این بچه ها دست به سینه وایساده و میگه نمی
نویسم !
و منم خنده های همون صاب خونه رو که اون ورا وایساده داره نگام میکنه حس می کنم ...
پا میشم یه گل و شیرینی میگیرم ؛ گلا رو پخش میکنم تو سجاده و عطر ِ یاس و یه وضو و دو رکعتی نماز و برمی
گردم میبینم صاب خونه وایساده پیش ِ دلم و داره دست میکشه رو سرش که دل ِ عزیز یههوی هوای گفتن میکنه و
شروع میکنه به دل گویه گفتن و مرقوم کردن که بشه دل نوشت ...
1- دلم حرم الله است . بخوان اذن دخول را ...
2 - حالا خوبه اون صاب خونس ما باید مطیع باشیم : ) میگه فلانی نیاد فلانی نره ، میخ نکوب رو دیوار عکس ِ اینو
نزن و ... باس گوش کنیم ... !
3 / وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (ق 16)
طرف شیخه.....
خشکه مقدسه ......
افراطیه .......
مثال :
تو یه جمع نشستند دارن غیبت میکنن و میخندن
یهو یکی میگه غیبت نکنید گناه داره بهش میگن برو تو هم با این شیخ بازی هات . . . .
یا....
همه دارن تو یه مهمونی با هم صحبت میکنن صدای اذان میاد
یکی بلند میشه بره نماز اول وقت بخونه 100 تا متلک بهش میگن . . . . .
مثال زیاده اما . . . . .
در جواب این عزیزان باید بگم که . . .
این انسانها که شما صد تا برچسب بهشون میزنین (شیخ......خشکه مقدس....و...)
اینا میخوان فقط گناه نکنن....
به خاطر خدای مهربونشون به خاطر امام غایبشون....
راستی شما هم یه کم فکر کنید
اخه بدجور غرق گناهید و بدتر از اون.....
به گناه عادت کردین.....
و براتون عادی شده .....
آدم صاحب خانه که داشته باشد،نمی تواند به درودیوارمیخ زیادی بکوبد.
نمی تواند خانه رامال خودش کند.باید اجاره ی خانه اش را هرماه بپردازد.
آدم صاحب کار که داشته باشد،بایدحساب کارش راپس بدهد.نمی تواند هرساعتی دلش خواست برود و بیاید.ونمی تواند هرطورخواست کارکند . آدم صاحــب زمان کـه داشته باشد . . شایدصاحب زمان،یعنی صاحب زمانهایی که تلف میشود,
باگناهان...با بیخیالی...
با توجیهات...
با......................یادمون باشددربرابر ثانیه هامون مسئولیم باید یک روزی به صاحبشان جواب پس بدهیم...
پس سلام صاحب زمانم
فردا دوباره نامه عملم را برایتان می آورند
دعا کنید لااقل زمان های تلف شده ام از یک هفته قبل کمتر شده باشد...
ان شاءالله.
مدعیان مهدویت
کساني که در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند، به اعتباري بر سه گروه قابل تقسيم اند:
يک. کساني که ديگران روي انگيزههاي خاصي، آنان را «مهدي» نجات بخش خواندند.
دو. کساني که به انگيزه جاه طلبي و قدرت خواهي، چنين ادعاي دروغيني کردند.
سه. کساني که طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران، به چنين دجالگري و فريب دست يازيدند و بيشرمانه خود را مهدي نجات بخش، معرفي کردند.
گروه اول
از تاريخ اين واقعيت دريافت ميگردد که برخي از کساني که مهدويّت بدانان نسبت داده شده، نه از سوي خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضي بودند؛ بلکه ياران و پيروان آنان چنين عنواني را به آنها نسبت داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروهها و مراکزي گسترش دادند.
امام هادي عليه السلام و امام حسن عسکري عليه السلام، به جهت شرايط خاصّ اجتماعي، کمتر در مجامع عمومي حضور مييافتند و در زمان حيات خود، نمايندگاني انتخاب کرده بودند تا مردم بيشتر اوقات به واسطه آنان، با اين دو امام بزرگوار ارتباط برقرار کنند و مسائل شرعي و حوايج اجتماعي و مشکلات زندگاني خود را مطرح سازند.مردم تقريباً در آن زمان به اين روش عادت کرده بودند. علت اساسي پيش گرفتن چنين روشي، زمينه سازي براي دوران غيبت صغري بودبعد از شهادت امام حسن عسکري عليه السلام و آغاز غيبت صغري (260 ه .ق)، ارتباط مستقيم مردم با امام خويش قطع گرديد. و «نواب خاصّ» کار و فعاليت خود را آغاز نمودند در اين ميان برخي از افراد ضعيف الايمان و کج انديش - که زمينه انحراف از قبل در آنان وجود داشت - پيدا شده و مدعي دروغين نيابت صاحب الامرعليه السلام شدند. سرچشمه ادعاي دروغين اين افراد در سه چيز خلاصه ميشود:
1. ضعف ايمان و زمينه انحراف
2. طمع کردن به اموالي که از سراسر بلاد اسلامي به سوي «نواب» سرازير ميشد؛ آنان ميخواستند با ادعاي نيابت، اين اموال را به سوي خود جلب نموده و بدون مجوز شرعي در آن تصرف کنند و به خوشگذراني بپردازند.
3. رسيدن به شهرت و رياست در جامعه؛ آنان دوست داشتند بر عموم شيعيان رياست کنند و امر و نهي از سوي آنان صادر گردد. [1] .
پی نوشت ها:
[1] تاريخ الغيبة الصغري، ص 490.
«حِرْز» در لغت يعني: دعايي که بر کاغذي نويسند و با خود دارند، چشم آويز و تعويذْ.
حرز امام زمان، حضرت قائم (عج) اين است:
«يا مالِک الرِّقابِ وَ يا هازِمَ الأحْزابِ يا مُفَتِّحَ الابْوابِ يا مُسَبِّبَ الاسْبابِ. سَبِّبْ لَنا سَبَباً لا نُستَطيعُ لَه طَلَباً بِحَقِّ لا الهَ الاّ اللهِ مُحَمَّدٌ رَسولَ اللهِ عَلَيهِ وَ عَلي الهِ اجْمَعينَ
: اي صاحب اختيار، و اي گريزاننده ي احزاب و اي گشاينده ي درها، اي سبب ساز، براي ما سببي که نتوانيم آن را بجوييم، فراهم کن به حقّ خدايي که جز او نيست و پيامبر گرامي خدا صلي الله عليه و آله و سلّم». («مفاتيح الجنان»، باقيّات الصالحات، باب 5)
حروف حيّ رجوع شود به واژه: باب
مرحوم حاج محمّد علی فشندی می گوید:
در مسجد جمکران قم، اعمال را به جا آورده بودم و با همسرم می آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده اند و قصد دارند به طرف مسجد بروند با خود گفتم: این سیّد نورانی در این هوای گرم تابستان، از راه رسیده و تشنه است. ظرف آبی به دست ایشان دادم. پس از آشامیدن ظرف آب را پس دادند. گفتم: آقا، شما دعا کنید و فرج امام زمان أرواحنا فداه را از خدا بخواهید تا امر ظهور نزدیک شود. فرمودند:
«شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی ما را نمی خواهند؛ اگر ما را بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد.»